از استادى پرسیدند: آیا قلبى که شکسته بازهم میتواند عاشق شود ؟
استادگفت :بله
پرسیدند : آیا شما تا کنون از لیوان شکسته آب خورده اید؟
استاد پاسخ داد :آیا شما به خاطر لیوان شکسته از آب خوردن
دست کشیده اید!؟
موضوعات مرتبط: عشقولانه ، ،
برچسبها:
همـچـون ساعـت شنی شــده ام
کــه نـفــس هـای آخـرش را مـیـزنـد
و الـتـمـاس مـیـکــنــد
یـکـی پـیـدا شـود و بـرش گــردانـد
مــن هــم …
نه …! !
لـطــفـا بـرم نـگــردانـیـد ! ! !
بــگـذاریــد تــمام شــوم …
موضوعات مرتبط: غم انگیز ، ،
برچسبها:
بَعضی وَقتا بایَد مِثه مَن تَنهـــــا باشی،
تَنهایِ تَنها...
هِی اهَـــنگ گوش بِدی،
فـِک ڪٌنی، هَمه چیو بِریزی تو خودِت
تا مَرزِ اِنفِـــجار بِری...
اونوَقت دَرِ اتاقـو باز ڪٌنی با هَمون لَبخــ☺ـــند مَسخَرہ هَمیشِگی
وانٌمود کٌنی همه چی خوبه
برچسبها:
هم مسیر شدن با تو..
مثه راه رفتن با چشمای بسته!!
از روی طناب بود!
دستمو گرفتی تا وسطای راه منو بردی...
ولی آخرش پرتم کردی ته دره تا خوراک گرگا بشم
برچسبها:
هزار بار بهتر است از
بودن با کسی که بودنش دروغ محض است
دلش که هیچ
حواسش هم به تو نیست و فقط زمانی با توست
که کسی رو نداره
موضوعات مرتبط: عشقولانه ، ،
برچسبها:
جای خالی " تـو " را با عروسکی پر می کنم
همانند توست
مرا " دوست ندارد "
احساس ندارد !
اما هر چه هست
" دل شـکـســتـن " بلد نیست ...!!!
موضوعات مرتبط: غم انگیز ، ،
برچسبها:
طناب دار جلو چشام
یه چهار پایه چوبی کهنه میرقصه زیر پاهام
رفیقام قاطی دشمنام،
نمیشه تشخیص دادشون از هم
مثل ضربه هایی که زده بودم
نا منظم و پشت سر هم
میاد جلو یه نفر با یه پارچه رو سر
یه ادم ترسو که داره فکرای زیادی توی سر
نگاهش قفل تو چشام
خالی میشه زیر پاهام
یکم سر و صدا
تــــــــــــــــــــمــــــــــــــــــــــــــام
موضوعات مرتبط: غم انگیز ، ،
برچسبها:
آیا می دانستید که...
ـ پروانه ها با پای خود مزه را احساس میکنند .
ـ شتر در هنگام تشنگی میتواند ۹۵ لیتر آب را در کمتر از ۳ دقیقه بنوشد .
ـ تعداد افرادی که سالانه از نیش زنبور میمیرند بیشتر از کسانی است که سالانه از نیش مار میمیرند.
ـ وزن اسکلت انسان بالغ ۱۳ تا ۱۵ کیلوگرم است .
ـ اولین اتوموبیل را مظفرالدین شاه قاجار وارد ایران کرد .
ـ اولین آدامس را جان کورتیس در سال ۱۲۲۷ شمسی ساخت .
ـ تنها قسمت بدن که خون ندارد قرنیة چشم است .
ـ با ۳۰ گرم طلا میتوان نخی به طول ۸۱ کیلومتر درست کرد .
ـ سومریها در قرن چهارم قبل از میلاد خط را اختراع کردند .
ـ یک دهم مردم جهان در جزیره ها زندگی می کنند .
ـ اولین تمبر جهان در سال ۱۸۴۰ در انگلستان به چاپ رسید .
ـ فیل بالغ در روز ۲۲۰ کیلوگرم غذا و۲۰۰ لیتر آب مصرف میکند .
ـ تعداد حشرات موجود در ۵/۲ کیلومترمربع زمین کشاورزی از انسانهای موجود در کل دنیا بیشتر است.
ـ هرفرد عادی درسرخود ۹۰ تا ۱۲۰ هزار رشته مو دارد.
ـ ریش انسان بالغ بر ۵ تا ۱۵ هزار و یک ابرو ۴۵۰ تا ۶۰۰ تار مو دارد.
ـ گربه وسگ هر کدام ۵ گروه خونی دارند و انسان ۴ گروه.
ـ زنبور عسل دو معده دارد: یکی برای انبار کردن عسل ویکی برای غذا.
ـ سریع ترین عضله بدن انسان زبان است.
ـ در سال ۱۹۸۰ بوتان تنها کشور جهان بود که تلفن نداشت.
ـ طول قد هر انسان سالم برابر ۸ وجب دست خود اوست.
ـ طول رگهای بدن انسان ۵۶۰ هزار کیلومتر است.
ـ در برج ایفل ۲۵۰۰۰۰۰ پیچ به کار رفته است.
ـ میزان انرزی که خورشید در یک ثانیه تولید میکند؛ برای تولید برق مورد نیاز تمام کشورهای جهان در مدت یک میلیون سال کافی است.
ـ خنده آسانتر از اخم کردن است؛ برای خندیدن انسان از ۱۷ عضله صورت وگردن استفاده می کند در حالی که برای اخم کردن از ۴۰ عضله.
ـ گربه در گوشش ۳۲ عضله دارد.
ـ خرسها موجوداتی چپ دست هستند.
ـ مورچه به هنگام مسموم شدن همیشه روی پهلوی راست می افتد.
ـ در فصل پائیز ۷۰۰ تا ۹۰۰ هزار برگ درخت بلوط میریزد.
ـ درصورتی که زنی به کوررنگی مبتلا باشد ؛ فرزندان پسر اوکوررنگ میشوند.
ـ مغز انسان بیش از سایر اعضای بدن کار میکند وبیش از۲۰% از انرژی بدن را مصرف می کند.
ـ هر یک لیتر بنزین معادل ۵/۲۳ تن گیاهان مدفون شده در قرنها پیش است.
ـ ۹۰% یخ دنیا در سرزمین های قطبی است.
ـ متوسط وزن مردان در کره زمین بیش از وزن زنان است.
ـ نیاز مردان به صحبت کردن در هر روز دوازده هزار واژه، و نیاز زنان ۲۳ هزار واژه است.
ـ اگر تکثیر باکتری تا ۲۴ ساعت ادامه یابد ، توده ۲ تنی از یک باکتری بوجود می آید.
ـ وسعت و عرض کهکشان راه شیری حدود ۷۰ هزار سال نوری است.
ـ سرعت گردباد گاهی به۳۰۰ تا ۴۵۰ کیلومتر در ساعت می رسد.
ـ عمیق ترین دریاچه جهان دریا چه بایکال در روسیه است که ۱۹۴۰ متر عمق دارد.
ـ حدود ۷ هزار نوع برنج مختلف در دنیا وجود دارد.
ـ یک میلیون کره به اندازه زمین در خورشید جای می گیرد.
ـ ۱۳۰۰ کره زمین در سیاره مشتری جای می گیرد.
ـ فنلاند از ۱۷۹ هزار و ۵۸۵ جزیره تشکیل شده است.
ـ زنبورها از بوی عرق بدشان میآید و به کسی که به نوعی بدنش بو دهد یا عطر و ادکلن زده باشد حمله میکند.
ـ از بین رنگها رنگ سفید برای زنبور عسل آرامش دهنده و رنگ قهوه ای ناراحت کننده است.
ـ انسان با خوردن ۲۰ نیش از زنبور عسل در آن واحد خواهد مرد.
ـ بدن زنبور داران در برابر نیش زنبورها مقاوم میشود و اغلب میتوانند بیش از صد عدد نیش زنبور عسل را تحمل کنند و احساس ناراحتی هم نکنند.
ـ از آنجا که زنبور عسل بی نظمی را دوست ندارد، اگر جلوی کندوی آنها بایستید و مانع رفت و آمد آنها شوید به شما حمله خواهند کرد.
ـ نور خورشید فقط تا عمق ۴۰۰ متری آب دریا نفوذ میکند.
ـ سختی آب مشابه سختی بتن است.
ـ رعد و برقی به طول ۶/۱ کیلومتر دارای الکتریسیته کافی برای روشن کردن یک میلیون لامپ است.
ـ هنگام صحبت برای بیا ن هر کلمه ۷۲ ماهیچه به کار گرفته میشود.
ـ لایه پوستی که آرنج را پوشانده است هر ۱۰ روز یکبار عوض میشود.
ـ خون میگوها آبی رنگ است، عنکبوتها خونی روشن و شفاف دارند.
ـ دانه نوعی درخت غول پیکر از خانواده کاج فقط ۰۰۵/۰ گرم وزن دارد.
ـ ۸۵% گیاهان در اقیانوسها رشد میکنند.
ـ تنها چیزی که در اسید حل نمیشود الماس است و فقط خیلی زیاد آن را از بین میبرد.
ـ زرافه تازه متولد شده ۲ متر قد دارد.
ـ مغز فیزیکدان نابغه، آلبرت اینشتین ۱۵ درصد از حجم مغز انسان عادی بزرگتر بود.
ـ مارها گوش ندارند و با زبان میشنوند، زیرا زبان آنها به امواج صوتی بسیار حساس است.
ـ عمیق ترین جای اقیانوسهای جهان در اقیانوس آرامو عمق آن ۱۱ کیلومتر است.
ـ اسب ماده ۳۰ دندان و اسب نر ۳۶ دندان دارد.
ـ زمان بارداری فیل به دو سال است.
ـ آمریکا ییها سالانه ۸۵ میلیون تن کاغذ مصرف میکنند.
ـ نوعی ماهی وجود دارد که با کمک باله هایش به سطح میآید و ۵/۱ دقیقه در هوا پرواز میکند و به شکار طعمه خود میپردازد.
ـ اختاپوس دارای بزرگترین چشمان است که گاهی به ۲۵ سانتیمتر یعنی اندازه یک توپ والیبال میرسد.
ـ مار آناکوندا تنها نمونه افعی است که بچه میزاید.
ـ اولین زیر دریایی جهان در سال ۹۵۷ هجری شمسی طراحی شد.
ـ پروانه با پا شیره گلها را میچشد نه با زبان.
ـ تا قرن پنجم میلادی متوسط عمر مردم اروپا از ۳۰ سال فراتر نمیرفت.
ـ خورشید روزانه معادل ۱۲۶ هزار میلیارد اسب بخارانرژی به زمین میفرستد.
ـ نمک بسیار بالای دریای بحرالمیت از زیست هرگونه ماهی در این دریا جلوگیری میکند.
ـ ۲۰ درصد آب شیرین جهان میان آمریکا و کانادا قرار دارد.
ـ بهترین شکارچی در خشکی خرس قطبی است.
ـ خرس قطبی هنگامی که روی دو پا میایستد حدود ۳ متر است.
ـ در بین انواع خرس ، خرس پاندا بزرگترین جمجمه را دارد.
ـ خرس با تمام سنگینی خود میتواند با سرعت ۵۰ کیلومتر در ساعت بدود.
ـ حس بویایی خرس تقریبا ۱۰۰ برابرقوی تر از انسان است.
ـ خرس نوزاد ۶۰۰ بار از مادر خود کوچکتر است.
ـ خرس کوالا هر گز آب نمینوشد و آب مورد نیاز خود را با خوردن برگ گیاهان تامین میکند.
ـ کوههای آلپ در سال حدود یک سانتیمتر بلند میشوند.
ـ بیماری قند اولین عامل کوری در مردم جهان است.
ـ یکی از رودهای کامبوج ۶ ماه سال ازشمال به جنوب و۶ماه دیگر از جنوب به شمال جریان دارد.
ـ اگر در یک سال هیچ یک از نسلهای یک جفت مگس نر وماده از بین نروند ، حجم مگسهای متولد شده با حجم کره زمین برابر میشود.
ـ ظروف پلاستیکی تقریبا ۵۰ هزار سال در برابر تجزیه وفساد مقاومند.
ـ در خط استوا ، دمای هوا در تمام فصول سال تقریبا یکسان است.
ـ قاره کوچک استرالیا دارای بزرگترین منبع بوکسیت یا هیدروکسیدآلومینیوم در جهان است.
ـ هر قفل شمارهدار ممکن است یک میلیون رمز داشته باشد.
ـ یک قطره آب دارای یک صد میلیارد اتم است.
ـ برج کج پیزا ۲۹۳ پله و برج ایفل ۱۷۹۲ پله دارد.
ـ رشد کودک در بهار بیشتر است.
ـ جعبه سیاه هواپیمای تجاری نارنجی است.
ـ یک چهارم خاک روسیه در طول سال پوشیده از برف است.
ـ حس بویایی مورچه با حس بویاییسگ برابری میکند.
ـ چشم شتر برای محفوظ ماندن در برابر شنهای صحرا ۳ پلک دارد.
ـ تپش قلب گربه ۲ برابر قلب انسان است. قلب گربه در یک دقیقه بین ۱۱۰ تا ۱۴۰ بار میتپد.
موضوعات مرتبط: متفرقه ، ،
برچسبها:
قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام كه هر وقت در كوچه مان آوازت بلند میشود همه از هم میپرسند " چه كس مرده است؟ " چه غفلت بزرگی كه می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل كرده است . قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یك نسخه عملی به یك افسانه موزه نشین مبدل كرده ام . یكی ذوق میكند كه ترا بر روی برنج نوشته،یكی ذوق میكند كه ترا فرش كرده ،یكی ذوق میكند كه ترابا طلا نوشته ،یكی به خود میبالد كه ترا در كوچك ترین قطع ممكن منتشر كرده و ... ! آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی كنیم ؟ قرآن ! من شرمنده توام اگر حتی آنان كه ترا می خوانند و ترا می شنوند ،آنچنان به پایت می نشینند كه خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند . اگر چند آیه از ترا به یك نفس بخوانند مستمعین فریاد میزنند " احسنت ...! " گویی مسابقه نفس است ... قرآن ! من شرمنده توام اگر به یك فستیوال مبدل شده ای حفظ كردن تو با شماره صفحه ،خواندن تو آز آخر به اول ،یك معرفت است یا یك ركورد گیری؟ ای كاش آنان كه ترا حفظ كرده اند ،حفظ كنی ، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نكنند . خوشا به حال هر كسی كه دلش رحلی است برای تو .
آنانكه وقتی ترا می خوانند چنان حظ می كنند ،گویی كه قرآن همین الان به ایشان نازل شده است. آنچه ما باقرآن كرده ایم تنها بخشی از اسلام است كه به صلیب جهالت كشیدیم.
جایی در پشت ذهنت ، به خاطر بسپار که اثر انگشت خداوند بر همه چیز هست.
موضوعات مرتبط: متفرقه ، ،
برچسبها:
درس اول :
مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ سالهاش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.
به محض شروع حرکت قطار پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس میکرد فریاد زد: پدر نگاه کن درختها حرکت میکنن. مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد. کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرفهای پدر و پسر را میشنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک کودک ۵ ساله رفتار میکرد، متعجب شده بودند. ناگهان پسر جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت میکنند. زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه میکردند. باران شروع شد. قطراتی از باران روی دست پسر جوان چکید.
او با لذت آن را لمس کرد و چشمهایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر نگاه کن باران میبارد، آب باران روی من چکید. زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمیکنید؟!
مرد مسن در پاسخ گفت: ما همین الان از بیمارستان بر میگردیم. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی میتواند ببیند ...
نتیجه اخلاقی : قبل از تحلیل هر اتفاقی هرگز زود قضاوت نکن!
درس دوم :
یک روز یک زن و مرد با ماشینا شون با هم تصادف ناجوری می کنن. بطوریکه ماشین هردوشون بشدت آسیب میبینه. ولی هردوشون بطرز معجزه آسایی جون سالم بدر می برن ... وقتی که هر دو از ماشینشون که حالا تبدیل به آهن قراضه شده بیرون میان، راننده ی خانم بر میگرده میگه : آه چه جالب شما مرد هستید!
ببینید چه به روز ماشینامون اومده ! همه چیز داغون شده ولی ما سالم هستیم!
این باید نشونه ای از طرف خدا باشه که اینطوری با هم ملاقات کنیم و ارتباط مشترکی رو با صلح و صفا آغاز کنیم! مرد با هیجان پاسخ میده:
- اوه … "بله کاملا" … با شما موافقم این باید نشونه ای از طرف خدا باشه !
بعد اون خانم زیبا ادامه میده و میگه : ببین یک معجزه دیگه! ماشین من کاملا داغون شده ولی این شیشه مشروب سالمه. مطمئنا خدا خواسته که این شیشه مشروب سالم بمونه تا ما این تصادف خوش یمن كه می تونه شروع جریانات خیلی جالبی باشه رو جشن بگیریم ! و بعد خانم زیبا با لوندی بطری رو به مرد میده. مرد سرش رو به علامت تصدیق تکان میده و در حالیكه زیر چشمی اندام خانم زیبا رو دید می زنه درب بطری رو باز می کنه و نصف شیشه مشروب رو می نوشه و بطری رو برمی گردونه به زن. زن هم با کمال خونسردی درب بطری رو می بنده و شیشه رو برمی گردونه به مرد. مرد می گه شما نمی نوشید؟! زن لبخند شیطنت آمیزی می زنه در جواب میگه : نه عزیزم، فکر می کنم الان بهتره منتظر پلیس باشیم … !
نتیجه اخلاقی : آقایون عبرت بگیرید و بترسید از مکـر زنان!
درس سوم :
دختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با هم جرو بحث می کردند عاقبت یک روز دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا ســــمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد! داروساز گفت اگر ســــم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود، همه به او شک خواهند برد، پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر بریزد تا ســــم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد تا در این مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسی به او شک نکند. دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقـداری از آن را در غـذای مادر شوهـر می ریخت و با مهربانی به او می داد. هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت: آقای دکتر عزیز، دیگر از مادر شوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد که بمیرد، خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا ســــم را از بدنش خارج کند. داروساز لبخندی زد و گفت: دخترم، نگران نباش. آن معجونی که به تو دادم ســــم نبود بلکه ســــم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادرشوهرت از بین رفته است.
نتیجه اخلاقی : دل چو به مهر تو مصفا شود، دیگر از آن کینه سراغی مباد!
درس چهارم :
خانمی در زمین گلف مشغول بازی بود. ضربه ای به توپ زد که باعث پرتاب توپ به چندین متر آنطرف تر در درون بیشه زار کنار زمین شد. خانم برای پیدا کردن توپ به بیشه زار رفت که ناگهان با صحنه ای روبرو شد. قورباغه ای در تله ای گرفتار بود. با کمال تعجب دبد که آن قورباغه حرف می زند! قورباغه ی سخن گو رو به خانم کرد و گفت: اگر مرا از بند آزاد کنی، سه آرزویت را برآورده می کنم. خانم ذوق زده شد و سریع قورباغه را آزاد کرد. قورباغه به او گفت: نذاشتی شرایط برآورده کردن آرزوها را بگویم. هر آرزویی که برایت برآورده کردم، ۱۰ برابر آنرا برای همسرت برآورده می کنم! خانم کمی تامل کرد و گفت: خب. مشکلی ندارد. آرزوی اول خود را گفت: من می خواهم زیباترین زن دنیا شوم. قورباغه جواب داد: اگر زیباترین شوی شوهرت ۱۰ برابر از تو زیباتر می شود و ممکن است چشم زن های دیگر بدنبالش بیافتد و تو او را از دست دهی. خانم گفت: مشکلی ندارد. چون من زیباترینم، کس دیگری در چشم او بجز من نخواهم ماند. پس آرزویش برآورده شد. بعد از آن گفت که من می خواهم ثروتمند ترین فرد دنیا شوم. قورباغه جواب داد: ولی در اینصورت شوهرت ۱۰ برابر ثروتمند تر می شود و ممکن است به زندگی تان لطمه بزند. خانم گفت: نه هر چه من دارم مال اوست و آن وقت او هم مال من است. پس ثروتمند شد. آرزوی سومش را که گفت قورباغه جا خورد و بدون هیچ چون و چرایی برآورده کرد. خانم در طلب سومین آرزو گفت: می خواهم به یک حمله قلبی خفیف دچار شوم!!!
نتیجه اخلاقی : خانم ها خیلی زیرک و مرموز هستند. پس سعی کنید هیچوقت باهاشون درگیر نشین!
درس پنجم :
مرد با عجله سوار اتومبیلش شد و راه افتاد. سرعتش تقریبا زیاد بود. باید سریع به فرودگاه می رسید. در یکی از خیابان ها هنگام دور زدن، به خاطر سرعت زیادش نزدیک بود که با یک اتومبیل دیگر تصادف کند. راننده ی آن اتومبیل فورا توقف کرد و با توقفش باعث شد که راه برای مرد بسته شود و ناگزیر، وی هم متوقف شد. راننده ی آن اتومبیل سرش را از پنجره آورد بیرون و مرد را با صدای بلند به باد ناسزا گرفت.
مرد از او پوزش خواست اما آن راننده همینطور به ناسزاگویی و عصبانیت ادامه می داد، سپس از اتومبیلش پیاده شد و به سمت اتومبیل مرد آمد و سرش را از پنجره داخل کرد و باز هم ناسزا گفت. مرد بار دیگر عذر خواهی کرد، اما راننده گفت که قصد دارد درسی به مرد بدهد! مرد سعی کرد که از درب سمت شاگرد پیاده شود و از او فاصله بگیرد. تصمیم داشت که با آن راننده کاری نداشته باشد مگر اینکه او وارد "دایره" وی بشود! راننده با کمی فاصله از مرد ایستاد و او را برانداز کرد. مرد گفت: "من به شما گفتم که متاسفم." راننده گفت: "می خواهی زبانت را از دهانت بیرون بیاورم و در حلقومت فرو کنم؟!" مرد به آرامی پرسید: "حال با این کار چه چیزی گیرت می آید؟! من تقریبا دو برابر سن تو را دارم و مجادله بین ما صحیح نیست."
راننده به آرامی شروع به نزدیک شدن کرد. مرد به بدنش یک تغییر مکان جزیی داد، به طوری که پای راستش را به آرامی پیش گذاشت و وزن بدنش را متمرکز کرد و دستانش را به صورت متقاطع روی سینه اش قرار داد، چنان که نوک انگشتان دست راستش، تماس اندکی با چانه اش داشتند. مرد به راننده خیره شده بود و بر تمامی بدنش کنترل داشت. یک حالت کلاسیک "آماده باش" به خود گرفته بود که به سرعت قادر به حرکت و واکنش باشد. ذهنش آرام بود و از تمامی قابلیت هایش برای رویارویی با هر اتفاقی مطمئن بود. راننده با حالتی که کمتر حاکی از حالت تهاجمی بود گفت: "من مجبور بودم برای اینکه به شما برخورد نکنم، محکم ترمز کنم!"
مرد حرفش را تصدیق کرده و گفت: "اشتباه از من بود." راننده گفت: "بَعله که بود." همین را گفت و به سوی اتومبیلش حرکت کرد. مرد از این بابت خوشحال بود. چرا که توانسته بود با نشان دادن رفتاری ملایم از خود، عصبانیت آن راننده را فرو بنشاند و این رفتار او باعث شده بود که راننده نخواهد با حمله به مرد چیزی را ثابت کند. در حقیقت، پیروزی ِ مرد در اعتراف به باخت ِ او بود! شاید جالب باشد دانستن اینکه آن مرد یک استاد ماهر کونگ فو بود!
نتیجه اخلاقی : دستیابی به صد پیروزی در طی صد مبارزه مهارت خارق العاده ای نیست اما مغلوب ساختن حریف بدون کوچکترین مبارزه ی فیزیکی بالاترین مهارت هاست!
درس ششم :
یک خانم 45 ساله که بدلیل حمله ی قلبی در بیمارستان بستری بود، در اتاق جراحی که کم مونده بود مرگ را تجربه کند ناگهان در حالت رویا خدا رو دید! از خدا پرسید آیا وقت من تمام است؟ خدا گفت: نه شما 43 سال و 2 ماه و 8 روز دیگه عمر می کنید.
در زمان مرخص شدن از بیمارستان خانم تصمیم گرفت باز هم در بیمارستان بماند و عملهای زیر را انجام دهد: کشیدن پوست صورت، تخلیه ی چربیها (لیپو ساکشن)، عمل سینه ها و جمع و جور کردن شکم و ... از اونجایی كه او زمان بیشتری برای زندگی داشت، از این رو تصمیم گرفت كه بتواند بیشترین استفاده را از این موقعیت (زندگی) ببرد. بعد از آخرین عملش او از بیمارستان مرخص شد و این در حالی بود که به فکر رنگ کردن موهاش و سفید کردن دندوناش بود تا اونا رو هم هر چه زودتر انجام بده !!! لحظاتی پس از ترخیص از بیمارستان در هنگام گذشتن از خیابان در راه منزل متاسفانه بوسیله ی یک آمبولانس کشته شد! وقتی تو اون دنیا او با خدا روبرو شد از خدا پرسید: من فکر کردم شما فرمودید من 43 سال دیگه فرصت دارم چرا شما مرا از زیر آمبولانس بیرون نکشیدید؟ خدا جواب داد : من اصلا شمارو تشخیص ندادم!!!
نتیجه اخلاقی : از شانسی که در زندگیت یک بار رخ میده مراقبت کن و هرگز روی شانس های آینده سرمایه گذاری نکن و سعی کن خودتو اونقدر عوض نکنی که خدا هم تو رو نشناسه!
درس هفتم :
زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبابکشی کردند. روز بعد از اولین روز سکونت در خانه ی جدید ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایهاش در حال آویزان کردن لباسهای شسته است و گفت: لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمیداند چطور لباس بشوید. احتمالا باید پودر لباسشویی بهتری بخرد. همسرش نگاهی به او کرد اما چیزی نگفت. هربار که زن همسایه لباسهای شستهاش را برای خشک شدن آویزان میکرد، زن جوان همان حرف را تکرار میکرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباسهای تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت: "یاد گرفته چطور لباس بشوید. ماندهام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده."
مرد با تامل پاسخ داد: ولی من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجرههایمان را تمیز کردم!
نتیجه اخلاقی : وقتی که رفتار دیگران را مشاهده میکنیم، آنچه میبینیم به درجه شفافیت پنجرهای که از آن مشغول نگاهکردن هستیم بستگی دارد. قبل از هرگونه انتقادی، بد نیست توجه کنیم به اینکه خود در آن لحظه چه ذهنیتی داریم و از خودمان بپرسیم آیا آمادگی آن را داریم که به جای قضاوت کردن ناآگاهانه، در پی دیدن جنبههای مثبت دیگران باشیم؟!
درس هشتم :
آرتور اشی قهرمان افسانه ای تنیس ویمبلدون به خاطر خونِ آلوده ای که در جریان یک عمل جراحی در سال 1983 دریافت کرد، به بیماری ایدز مبتلا شد و در بستر مرگ افتاد. او از سراسر دنیا نامه هایی از طرفدارانش دریافت کرد. یکی از طرفدارانش نوشته بود: چرا خدا تو را برای چنین بیماری انتخاب كرده است؟! او در جواب گفت: در دنیا، 50 میلیون کودک بازی تنیس را آغاز می کنند. 5 میلیون نفر یاد می گیرند که چگونه تنیس بازی کنند.500 هزار نفر تنیس را در سطح حرفه ای یاد می گیرند.50 هزار نفر پا به مسابقات می گذارند. 5 هزار نفر سرشناس می شوند. 50 نفر به مسابقات ویمبلدون راه پیدا می کنند، چهار نفر به نیمه نهایی می رسند و دو نفر به فینال ... و آن هنگام که جام قهرمانی را روی دستانم گرفته بودم، هرگز نگفتم "خدایا چرا من؟" و امروز هم که از این بیماری رنج می کشم، نیز نمی گویم "خدایا چرا من؟"
نتیجه اخلاقی : در نبرد بین روزهای سخت و انسان های سخت، این انسانهای سخت هستند که باقی میمانند، نه روزهای سخت!
درس نهم :
تنها بازمانده یك كشتی شكسته توسط جریان آب به یك جزیره دورافتاده برده شد، با بیقراری به درگاه خداوند دعا میكرد تا او را نجات بخشد، ساعتها به اقیانوس چشم میدوخت، تا شاید نشانی از كمك بیابد اما هیچ چیز به چشم نمیآمد. سرانجام ناامید شد و تصمیم گرفت كه كلبه ای كوچك خارج از كلك بسازد تا از خود و وسایل اندكش بهتر محافظت نماید. روزی پس از آنكه از جستجوی غذا بازگشت، خانه كوچكش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود. اندوهگین فریاد زد: "خدایا چگونه توانستی با من چنین كنی؟" صبح روز بعد او با صدای یك كشتی كه به جزیره نزدیك میشد از خواب برخاست، آن میآمد تا او را نجات دهد. مرد از نجات دهندگانش پرسید: "چطور متوجه شدید كه من اینجا هستم؟" آنها در جواب گفتند: "ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم!"
نتیجه اخلاقی : آسان میتوان دلسرد شد هنگامی كه بنظر میرسد كارها وفق مراد ما پیش نمیروند، اما نباید امیدمان را از دست دهیم زیرا خدا در كار و زندگی ما حضور دارد و از تمام اعمال و افکار ما آگاه است، حتی در میان درد و رنج، سختی ها و ناملایمات روزگار. شاید مصیبت هایی که به ما می رسد علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند. به یاد داشته باشیم که برای تمام استدلال های منفی كه ما انجام می دهیم، خداوند پاسخ مثبتی دارد!
درس دهم :
روزی روبرت دوونسنزو، گلف باز بزرگ آرژانتینی، پس از بردن مسابقه و دریافت چك قهرمانی لبخند بر لب مقابل دوربین خبرنگاران وارد رختگن می شود تا آماده رفتن شود. پس از ساعتی، او داخل پاركینگ تك وتنها به طرف ماشینش می رفت كه زنی به وی نزدیك می شود. زن پیروزیش را تبریك می گوید و سپس عاجزانه می افزاید كه پسرش به خاطر ابتلا به بیماری سخت مشرف به مرگ است و او قادر به پرداخت حق ویزیت دكتر و هزینه بالای بیمارستان نیست. دوونسنزو تحت تاثیر حرفهای زن قرار گرفت و چك مسابقه را امضا نمود و در حالی كه آن را توی دست زن می فشارد گفت : برای فرزندتان سلامتی و روزهای خوشی را آرزو می كنم. یك هفته پس از این واقعه دوونسنزو در یك باشگاه روستایی مشغول صرف ناهار بود كه یكی از مدیران عالیرتبه انجمن گلف بازان به میز او نزدیك می شود و می گوید : هفته گذشته چند نفر از بچه های مسئول پاركینگ به من اطلاع دادند كه شما در آنجا پس از بردن مسابقه با زنی صحبت كرده اید. می خواستم به اطلاعتان برسانم كه آن زن یك كلاهبردار است. او نه تنها بچه مریض و مشرف به مرگ ندارد، بلكه ازدواج هم نكرده. او شما را فریب داده، دوست عزیز ... دوونسنزو می پرسد : منظورتان این است كه مریضی یا مرگ هیچ بچه ای در میان نبوده است؟ بله كاملا همینطور است. دوونسنزو می گوید : در این هفته، این بهترین خبری است كه شنیدم ...
نتیجه اخلاقی : خوش بینی به همنوعان، خود بوجود آورنده ی عواطف والای انسانیست!
درس یازدهم :
یكی بود یكی نبود مردی بود كه زندگی اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود. هنگامی که آن مرد از دنیا رفت همه می گفتند به بهشت رفته است. آدم مهربانی مثل او حتما به بهشت می رفت. در آن زمان بهشت هنوز به مرحله ی كیفیت فرا گیر نرسیده بود. بنابر این استقبال از او با تشریفات مناسب انجام نشد. دختری كه باید او را راه می داد نگاه سریعی به لیست انداخت و وقتی نام او را نیافت او را به دوزخ فرستاد. در دوزخ هیچ كس از شخصی دعوت نامه یا كارت شناسایی نمی خواهد هر كس به آنجا برسد می تواند وارد شود. مرد وارد دوزخ شد و آنجا ماند.
چند روز بعد ابلیس با خشم به دروازه بهشت رفت و یقه ی پطرس قدیس را گرفت: این كار شما تروریسم خالص است! پطرس كه نمی دانست ماجرا از چه قرار است پرسید چه شده؟ ابلیس كه از خشم قرمز شده بود گفت: آن مرد را به دوزخ فرستاده اید و آمده و كار و زندگی ما را به هم زده. از وقتی كه رسیده نشسته و به حرفهای دیگران گوش می دهد، در چشم هایشان نگاه می كند، به درد و دلشان می رسد. حالا همه دارند در دوزخ با هم گفت و گو می كنند، با یکدیگر صمیمی شده اند، همدیگر را در آغوش می كشند و می بوسند. دوزخ که جای این كارها نیست! لطفا این مرد را پس بگیرید!
نتیجه اخلاقی : با چنان عشقی زندگی كن كه حتی اگر بر حسب تصادف به دوزخ افتادی، خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند!
موضوعات مرتبط: متفرقه ، ،
برچسبها: